باد پیچید در ترانه ی برگ برگ لرزید از بهانه ی باد
هر کجا برگ خشک بود افتاد باغ نالیدو گفت:
باد مباد
در شگفتم گناه باد چه بود؟ برگ خشکیده بود باد ربود
باد هرگز نبود دشمن برگ مردن برگ دست باد نبود
زندگی ذره ذره میکاهد خشک و پژمرده میکند چون برگ
مرگ ناگاه میبرد چون باد زندگی کرده دشمنی یا مرگ؟
برگ خشکم به شاخسار وجود تاکی آن باد سرد سر برسد
تو هم ای دوست ذره ذره مکش تا نخواهم که زودتر برسد.....!!
درس معلم
در کلاس روزگار
درس ها گونه گونه است
درس دست یافتن به آب و نان
درس زیستن کنار این و آن
درس مهر
درس قهر
درس آشنا شدن
درس با سرشک غم ز هم جدا شدن
در کنار این معلمان و درسها
در کنار نمره های صفر و نمره های بیست
یک معلم بزرگ نیز
در تمام لحظه ها تمام عمر
در کلاس هست و در کلاس نیست
نام اوست مرگ .
و آنچه را که درس می دهد
زندگی است
دریا
یک سینه بود و اینهمه فریاد
می برد بانگ خود را تا برج آسمان
می کوفت مشت خود را بر چهره زمان
زنجیر می گسست
دیوار می شکست
انگار حق خود را می خواست
می زد به قلب توفان
می افتاد
می رفت و خشمگینتر
برمی گشت
می ماند و سهمگین تر برمی خاست
یک سینه بود و این همه فریاد
تنها
اما شکوهمند توانا
دریا
آخرین جرعهی این جام